آسمانش را تنگ در آغوش گرفته ابر،با پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی ،روز شب تنهاست با سکوت پاک غمناک ساز او باران ،سرودش باد جامعه اش شولای عریانی ست ور جزاینش جامعه ای باید بافته پس شعله ی زر تاروپودش باد گو بروید ،یا نروید،هرچه در هرجا که خواهد یل نمی خواهد باغبان و رهگذری باغ نوعمیدی چشم در راه بهاری نیست گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ور به رویش برگ لبخندی نمی روید باغ بی برگی ،که می گوید که زیبا نیست ؟ داستان از میوهای سر به گردن سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید باغ بی برگی خنده اش خونی ست اشک آمیز جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن پادشاه فصل ها: پاییز شعر از مهدی اخوان ثالث پی نوشت:سلام کم کم رسید لحظه موعود و پاییز در یک قدمی خونه ی دلها مونه و کم مونده در بزن
Design By : Pichak |